-
روزای سخت زندگی
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 08:10
-
بخاری سرد!!!
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 11:57
دیشب خیلی سردم شده بود. تشک انداختم کنار بخاری تو اتاق بالایی و گفتم امشب واسه تنوع هم که شده رو تخت نمیخابیم... بخاری و تا اخر زیاد کردم و چسبیدم به بخاری. چند دقیقه بعد یهو پام یخ کرد. گفتم سعید چقدر پایین بخاری سرده پام یخ کرد. سعید تعجب کرد گفت مگه میشه. بلند شد نشست دیدم داره میخنده گفتم چته؟ چرا میخندی؟ گفت: من...
-
گشنمه!!!
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 08:08
سلام به همه. خوبین؟ خیلی خوشحالم. همین...!!! دیشب رفتیم خونه پدر شوهرم اینا که از مشهد اومده بودن. .وقتی سعید از سر کار برگشت داشتم غذا میپختم از بس عجله کرد قابلمه رو گذاشتم رو بخاری و رفتیم اونجا. هی مهمون پشت مهمون. منم گشنه!!! هر چی ایما اشاره سعید پاشو.نخیر.... یه لحظه مثل تو فیلما رفتم تو آشپزخونه و اشاره کردم...
-
آن تایم!!!
شنبه 9 دیماه سال 1391 12:14
پدر شوهرم یه خصلت خوبی که داره اینه که بسیار بسیار آن تایم. یعنی من اگه بهش بگم ساعت 10 بیا. حتما حتما راس ساعت میاد. امکان نداره یه دقیقه هم دیر برسه. در اکثر موارد یک ربع زودتر میاد. اولا وقتی میومد من هنوز آماده نبودم. باید منتظر میموند تا من آماده بشم. این اواخر اول آماده میشم بعد بهش زنگ میزنم دو دقیقه بعدش میاد....
-
تعارف گیرا!!!!
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 13:58
دیروز زنگ زدم به مادر شوهرم رفته بود پیاده روی. بهش گفتم مامان قبلا مسیر پیاده رویت به خونه عروست ختم میشد. جدیدا مسیرشو عوض کردی. (تو دلم خدا خدا میکردم یه وقت نیاد اینجا). پرسیدم نهار چی دارین؟ گفت هنوز چیزی درست نکردم. گفتم من دارم کتلت میپزم نهار بیاند اینجا. اونم قبول کرد. تازه داستان شروع شد.... رو تخت: انبوهی...
-
بدون شرح!!!
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 20:14
تو اینترنت داشتم دنبال یه عکس خاصی میگشتم یه یهو چشمم افتاد به این دو تا عکس... اصلا یعنی... من هیچی نمیگم نتیجه گیری: ایرانیا چقدر خلاقند واقعا!!!
-
این راه به کجا میرود؟؟؟!!
سهشنبه 28 آذرماه سال 1391 19:51
سلام. خوبین؟ هیچ اتفاق خاصی نیفتاده که براتون تعریف کنم. پیشاپیش یلداتون مبارک باشه. امسال موندیم شب یلدا کجا بریم؟ 1) خونه مامانم اینا 2) خونه مامانش اینا 3) خونه بابا بزرگم 4)خونه اون یکی مامان بزرگم من: با ذوق و شوق : سعید امسال بیا خونه همه بریم سر بزنیم. مثل زبل خان میشیم. زبل خان اینجا. زبل خان اونجا. زبل خان...
-
التماس دعا....
شنبه 11 آذرماه سال 1391 11:24
چند روز قبل از عاشورا پدر شوهرم زنگ زد گفت فردا صبح ساعت 5:30 آماده باشین میخایم بریم خونه ... روضه. منو میگی انگار دارند جونمو ازم میگیرند .عمرا بتونم صبح زود بیدار شم. بعد از جر و بحث های طولانی سرانجام من راضی شدم. و اما فردا صبح: راس ساعت5:30 اومدن .هوا هنوز تاریک بود. وقتی سوار ماشین شدم گفتم سلام شبتون بخیر. خوب...
-
مریم دقت!!!
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 19:56
امروز داشتیم با سعید در مورد خاطرات عقد حرف میزدیم. یادمون به یه خاطره ای افتاد که براتون تعریف میکنم. یه شب سعید اومد دنبالم. من رو حیاط بودم داشتم با تلفن با استاد پروژم کل کل میکردم. همینطوری که گوشی دستم بود سوار موتور شدیم و رفتیم. تو مسیر بهم گفت مریم نمیگی مبارک کفشات باشه. کفش خریدما. تو اصلا دقت نکردی که من...
-
بی مزه!!!
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 12:42
امروز خواهرم باید میرفت جایی کار داشت. الهه رو آورد خونمون که چند ساعتی پیش خاله مریم بمونه و باهاش بازی کنه. منم دیروز کیک و شیرینی پخته بودم و دیگه پاهام جون نداشت که بدو بدو کنم. مونده بودم با بچه چه بازی بکنم. یه بشقاب برداشتم و توش یکم لواشک و پفک و کیک و شیرینی و خیار گذاشتم. چشمای الهه رو بستم که مزه ها رو...
-
پدر شوهر مهربون!!!
شنبه 6 آبانماه سال 1391 22:36
چند روز پیش باید میرفتم بیرون خیلی هم عجله داشتم. زنگ زدم به پدر شوهرم اونم سریع اومد. در خونه رو که بستم دیدم با ماشین اومده دنبالم. گفتم بابا امروز با ماشین اومدی. گفت اومدم عروسمو ببرم. گفتم: ا. پس اون روزا که با موتور بودی میومدی چی ببری؟؟!!! خندش گرفت یکی زد پس کله ام.....
-
آش مهربونی!!!
سهشنبه 2 آبانماه سال 1391 11:42
امروز اصلا حال غذا پختن ندارم. کاش مادر شوهرم زنگ بزنه بگه: عروس گلم ظهر نهار بیا اونجا. منم تا سر حد مرگ ذوققق کنم. یعنی میشه یا باید نهار تخم مرغ بخورم؟ اینقد زور میگه بخای واسه خودت غذا خوشمزه بپزی و آخرم از بس خسته شده باشی مزه غذا رو اونجور که باید نفهمی. دیروز هوا بارونی بود. هوس آش رشته کردم. یه قبلمه نسبتا...
-
خواب شیرین!!!
دوشنبه 24 مهرماه سال 1391 06:49
دیروز صبح قرار بود خالم بیاد خونمون.چند ساعت بعدش زنگ زد گفت کاری برام پیش اومده نمی یام. نزدیکای ظهر بود مادر شوهر زنگ زد گفت میخایم بریم باغ. آماده باش ساعت 2 بابا میاد دنبالت ساعت 12 زنگ زد گفت کنسل شده. گفت قرارخاله ها برند خونه خواهر شوهرم. ساعت 4 آماده باش بابا میاد دنبالت از منم که نظر نمیخاند. فقط زنگ میزنند...
-
خلاقیتهای شاگردای مامانم!!
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 13:10
شاهکارای شاگرد اولی های مامانم و تو خرداد ماه ببینید. سوال اول و خیلیییییی دقت کنید. اوج شاهکار یه بچه است. دمش گرم اینقد خندیدم که اشکم در اومد. سوال دوم: با دروازه بان جمله بسازید. هر چی شما تو این جمله دروازه بان می بینید منم میبینم. و اما سوال سوم: به فعل "می گوزارند" دقت کنید. به نظرتون مشکل فعل این بچه...
-
امضای شیرین!!!
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 15:09
چند روز پیش باید واسه کارای سعیدم میرفتیم یه جایی اما چون سعیدم مرخصی نداشت من با پدر شوهر رفتیم اونجا. جالبیش به این بود که هر جا که امضای سعید و میخاست پدر شوهرم امضا می کرد و جاهایی که امضای ولی میخاست من امضا می کردم!!! نزدیک بود دعوامون بشه (البته در حد شوخی) میگفت بزار امضا کنم نمیزاشتم. گفتم نه شما امضا کردین...
-
ماهگرد ازدواجمون مبارک!!!
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 14:25
دیروز اولین ماهگرد ازدواجمون بود. چقدر زود یکماه گذشت. اون دفترچه خاطراته بالاخره آماده شد. به نظر من خیلی قشنگ شد. همه صفحاتشو پرینت رنگی گرفتم. جلد روی صفحشم خیلی ناز شد. روش نوشته شده بود " روزای قشنگ زندگی ما" و " تقدیم به همسر عزیزم سعیدجان" پایینشم دو تا عکس خوشگل چاپونده بودن! و اما..........
-
خبر من!!!!!
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 13:15
سلام دوستان. خوبین؟ من میخام اعتراف کنم. هر چی غذا بلد بودم درست کردم. دیگه وقتشه رجوع کنم به سایتای آشپزی. دلم به حال سعید میسوزه اونایی رو که بلد بودم چی میشد وای به حال این غذاهای جدید. خدا رو شکر آقای همسر ظهرها واسه نهار نمیاد خونه. ظهر میپزم اگه خوب شد میزارم واسه شام بد شد میریزمش دور . از طرف دیگه من اینجا...
-
کارای متفاوت زندگی متاهلی
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1391 19:53
سلام به تو.سلام به من. سلام به اون. سلام به شماها!!!!!! دست. دست. شل!!!! دست. حالا دست. بیشتر و بیشترش کن!!!!!! مردم شوهر میکنند خانوم بشند منم همون خانومی که بودم هستم!!! راستش شب جمعه ما رو فرستادند خونه بخت . اینقدددد سخته خونه داری بخصوص اینکه مجبوری تموم وسایل آشپزخونت یکماهی رو کابینتا باشه و هر چی برمیداری سریع...
-
شاید پست اخر
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 19:25
سلام به همه. خوبین؟ نماز روزه هاتون قبول. راستش شاید دیگه نتونم بیام نت. البته میام نت ولی خیلییییییییییییییی کم. دلم برا همتون تنگ میشه بخصوص برای تو عزیزم؟ این روزا یه حس عجیبی دارم دارم باور میکنم که بزرگ شدم.حسم گفتنی نیست. هفته دیگه تولد سعید. میخام براش یه سررسید درست کنم که اولش عکسش باشه و بالای هر صفحه نوشته...
-
خوشگل شدم خاله؟؟؟
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 00:12
دیروز رفتم خونه خواهرم و الهه(بچه خواهرم) خیلی با انرژی به شیطنتاش ادامه میداد. رفته بود زیر تخت پنج تا انگشتشو + سر لپاش+ پیشونیش و کرم زده بود در حد خالی کردن نصف قوطی کرم. دستاش تا بند انگشتاش پر از کرم بود. یهو اومد بیرون گفت خاله خوبه؟؟؟ دیدم خواهرم آمپر چسبوند. بچه رو از دستش نجات دادم و بعد به خواهرم گفتم بچه...
-
افکار منحرف من!!!!
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 10:24
سلام به همگی. آخیششششششششششششششششش راحت شدم. یعنی راحت کردم خودمو. (امتحان اخریمو نرفتم بدم) از شرایط من تو پست قبلی که خبر دارین. هنوز درگیر تحویل دادن پروژه هستم. به قول سعید خدا کمکت کنه من چیکارم؟! دیروز عصر اقای همسر اومد دنبالم که بریم خونشون. تو مسیر گفت مریم میخام یه خبر هیجانی بهت بدم.حدس بزن.... من: چی برام...
-
اوج قاطی پاتی
جمعه 2 تیرماه سال 1391 10:45
اندر حکایت من و سعیدم دیروز زنگ زدم به سعیدم گفتم دلم گرفته . گفت چرا؟؟ گفتم همه ی با هم قاطی شده . 1) سه تا امتحان پشت سر هم اونم چی؟؟؟؟ آمار 1_ آمار2_ حسابداری صنعتی. هیچکدومم محض رضای خدا حتی یک جلسه هم نرفتم و مجبورم خودم یاد بگیرم. 2) پدر شوهر و مادر شوهر 31 خرداد (چهارشنبه) به سلامتی رفتند مکه.من نتونستم اون روز...
-
نیستم!
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 09:08
سلام به همگی.خوبین؟ خوشتون هست؟ حدود یکماهی وقت نمیکنم بیام نت. اگه خدا بخاد این ترم اخرمه و باید یکم خودمو درگیر درس کنم. به سعید میگم تو حاضری من اذیت بشم. نصف این کتابا رو میزارم ترم بعد! از الان شبی هزار تومن بزار کنار شهریه ترم بعدم در میاد!!!!!!! التماس دعا.............
-
هزار تومن..!!
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 11:49
چند روز پیش رفتیم یه وسیله برقی خریدیم.بعد رفتیم چند تا مغازه بالاتر قیمت گرفتیم حدود بیست هزار تومان تفاوت قیمت داشت و ارزونتر بود. عصری که سعیدم اومد داشتم براش تعریف میکردم. سعید گفت:خب طوری نیست خودتو ناراحت نکن.حساب این هزار تومنا رو هم نکن عزیزم!!!! از تعجب چشمام گرد شد منم جلب :کیف پولش و برداشتم و هر چی پول...
-
غذای بیاد ماندنی...
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 11:18
چند روز پیش با اقای همسر رفتیم پارک. تو راه یکم کیک و.. گرفتیم که بخوریم. که یکدفعه چشمم افتاد به یه بسته پاستیل که شبیه کرم بود. کرمش خیلی مهربون و خنده رو بود.خیلی خوشم اومد و با اصرار فراوان خریدمش. خریدن همانا و شیطنتای من همانا. تو مسیر یکیش و میزاشتم دهن سعید و بهش میگفتم:حالا کی کرم داره؟؟ دیدی کرم داری! سعیدم...
-
باغ...
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 10:11
سلام.چطورین؟ دیروز صبح سرم داشت میترکید یه قرص مسکن خوردم و بعد اقای همسر اومد دنبالم و قرار شد نهار بریم خونشون. نهار و که خوردیم دیدم سرم یکم بیشتراز صبح داره میترکه یه قرص مسکن دیگه خوردم و استراحت کردم. ساعت چهارشد و داشتم میمردم از سر درد که باز یه مسکن دیگه خوردم و رفتیم باغ پدر شوهر.یکم که گذشت بهتر شدم و انگار...
-
کار کثیف!!!!
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 11:34
سلام به همگی.خوبین؟ چند روز پیش داشتم حیاط و میشستم که آقای همسری اومدند.الهه خانومم(بچه خواهرم) اینجا بودن و داشتند گلهای حیاط و هرس میکردند با دست!!. آقای همسر میخاست بره تو ولی کف کفشاش کثیف بود. کفشاش و پایین پله در اورد و با دنپایی اومد تو. با هم رفتیم تو و یکم که نشستیم دیدیم الهه با هیجان خاصی اومد تو بغل همسر...
-
خاطرات من و همسرم
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 09:31
دیروز اولین ماهگرد ازدواج من و سعید بود. با مادر شوهر هماهنگ کردم که یه کیک بپزم و برم خونشون که وقتی سعیدم اومد غافلگیرش کنم . مادر شوهر هم زحمت کشید و تو هوای بارونی دیروز یه آش رشته خوشمزه پخت.جای همتون خالی بود. خلاصه پدر شوهر گفت مریم بدو کفش و لباساتو قایم کن که سعید الان دیگه میاد. صدای در اومد.رفتم تو اتاق....
-
عقد.....
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 10:30
سلام به همگی. خوبین؟ دلم براتون حسابی تنگیده. بخصوص برای دوستای خوبم صدف جونم و رکسانا جونم. راستش خبر مهم این بود که......این بود که....................................... ما نیز متاهل شدیم. یعنی متاهلمون کردند!!!! جای همگی حسابی خالی بود. هنوزم که هنوزه باورم نمیشه تاهل دار!! شدم. به امید خوشبختی همه...
-
خبر مهم
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 18:43
سلاممممممممممممممممممم.یه خبر خیلی مهمممممممممممممممممممممم. فعلا نمیگممممممممم.اصرار نکنید!!! دستمو ول کن!! نمیگم!!