دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

منو غذا..!!!

امروز تصمیم گرفتم واسه یکی؟؟؟ که صبح عمل جراحی کرده بود و بیهوش بود گوشت و شوید درست کنم و ببرم بیمارستان. نمیدونم شما چی بهش میگین؟؟ برای برگردوندن قوای جسمی مریض خیلی خوبه. 

خلاصه من که تا حالا از این مدل غذاها درست نکرده بودم.هر چقدر ابتکار و خلاقیت داشتم به خرج دادم.به این نتیجه رسیدمکه مواد لازمش گوشته و شوید!!!!(خودم تنهایی فکر کردما) 

رفتم سراغ گوشتها. اول از همه گوشت لخم قشنگاشو جدا کردم دیدم غذای مامانم خیلی چرب بود. یکمم چربی قشنگاشو برداشتم.اب و گذاشتم جوش بیاد و مواد و گوله کردم ریختم توش.  

  

هر کار کردم یکم از مواد و بریزم تو ابش نشد همش گوله میشد!!!! بعدنها! به این نتیجه رسیدم که اب باید سرد میبوده بوده!! تا مواد سریع شکل نگیرند. منم مصمم. هی لوزی. دایره. گمبلی. مثلث. مربع.!!!! فایده نداشت......

خلاصه غذایی شدا.امشب باید همشو خودم بخورم. به نظرتون گربه ها گوشت و شوید دوست دارند؟!!  

نتیجه گیری بهداشتی: 

هر غذایی ارزش خوردن نداره. سلامتی بالاترین نعمت.قدرش و بدونید

حیف گوشت قشنگا. حداقل دو تا سیخ کباب که میشد

ترم تابستونه زوری..!!!

سلام.چطورین؟ 

بالاخره این دوتا امتحان منم تموم شد. و سه ماه شادی باز داره شروع میشه.  امتحان دومی که دادم داستانی داشت: 

اکثر درسای تخصصی تو کلاسا برگزار میشد.کنار دست منم یه پسری بود که یک ربع بعد از شروع امتحان با لبخندی ملیح  خودش و رسوند. 

تستی هاشو خیلی بد پیچونده بودند اول و اخر کتاب و قاطی کرده بودند و از ما جواب صحیحم میخاستند!(چه انتظارایی از ما دارند)! 

خلاصه اون بدتر از من. من بدتر از اون.من نگاه اون نگاتر!!! یکم که گذشت به خودم راضی شدم باز من یه شبه یه چیزایی خونده بودم و تقریبا نصف تستاش و درست زدم اما اون کلا با کتاب بیگانه بود. تستی ها رو از رو برگه من کپی کرد.

نوبت به تشریحی ها رسید.این بشر نره!! کلا 65 مین تشریحی ها رو به تفکر گذروند  اخرم برگشو سفید داد.به من گفت چکنویستو موقع رفتن بده من .گفتم محاسباتش تو چکنویسمه جدول سیمپلکساش تو برگمه.چیزی ازش سر در نمیاری. 

یه مراقب روووووووووووووووووو یی داشتیم.پایه بود.چون دیر رسیده بود چکنویس بهش نداده بودن. به مراقبه میگفت زحمت نکشید برگه ها رو حروم نکنید من چکنویس این خانوم و میگیرم!!! بعد از نیم ساعت تفکر عمیق بدبخت خسته شد. حقم داره!!.دستاشو اورد جلو خستگیشو در کرد. بهش گفتم خسته نباشی.    خندش گرفت گفت سلامت باشی.    

15 مین به پایان امتحان بهش گفتم واقعا به چه امیدی اومدی؟؟!!!خندید و گفت:به امید شما!!! 

ماشالا چه اعتماد به نفسی هم داشت.خنده  همش رو لباش بود.  

نتیجه گیری: 

عجب صبری خدا دارد.

ترم تابستونه زوری..!!!

هیشکی هیچی نگه. برین اونور.من فردا امتحان دارم. گیر بدی شرم شما رو میگیره!!! به این تبلیغ بالایی هم بگین پاشو جمع کنه!!!!  

بقول خواهرم وقتی مریم امتحان داره نمیشه از چند متری اتاقش رد شد. چه برسه بخای روی ماهشم ببینی!!!

یعنی از ۳۵۰ صفحه ۳۰۰ صفحش مونده. اینقدم حس خوندن ندارمممممممممممم که شاید فردا نرم(بین خودمون بمونه ها)

جملات حکیمانه...!

ای دوست گاهی بخاطرش ماندن را تحمل کن. رفتن از دست همه بر می اید.  

تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد.یکبار قسمتش کردم چندین برابر شد 

افسار دلم دست خدا بود چنین شد ای وای اگر دست خودم بود چه میشد. مقصود دلم مهر و وفا بود چنین شد. ای وای اگر جور و جفا بود چه میشد.  

به اندازه تمام روزهایی که تو را نداشتم دلم به حال تنهایی خودم سوخت

بزرگترین ارزو....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پول تو جیبی..!!

دیشب به اتفاق دایی هام و مامانبزرگم افطار رفتیم پارک جاتون خالی.بعد از افطارما بچه ها (+20) دور هم جمع شدیم در مورد مشکلاتمون بحثیدیم و خندیدیم.تا اینکه بحث به پول تو جیبی و نحوه استخراج پول از خونواده ها شد. 

اینکه استخراج پول از مامان سخت تره یا بابا؟  پسر داییم گفت: صد رحمت به مامانم بابام بیچارم میکنه تا پول بده. دهنم کف میکنه فک درد میگیرم تا بهم پول بده.  منم گفتم:برعکس بابام پول میده ولی مامانم کچلم میکنه.  با فاکتور خرید باید ازش پول بگیرم!!!!  

                                                         

هر کی هرچی تو دلش بود گفت. منم رو شوخی و خنده گفتم.  حالا شما خوبین. من یکی و میشناسم که ماهی 10 هزار میگیره باید تقسیم بر 30 کنه و تا اخر ماه ببره. اصلا یه وقت فکر نکنید اون یه نفر منم. نععععععععععععع. اصلا!!!!(البته شوخی بود).   

داشتیم میخندیدیم که یدفعه گفتم: وای مامانم. مامانمممممم.  گفتند مامانت چی؟ بگو بگو(هیجان). گفتم مامانم داره نگام میکنه.  

                                                              

یه خنده ی نا ملیح بهم کردددددد  نفسم حبس شدد.  با ارنجم محکم کوفتم تو دست خالم. وگفتم: بمیری چرا نگفتی داره نگاه میکنه؟ 

باز خدا خیرش بده پسر داییم. گفت: بحث سر این بود که بابا تو پول دادن منعطف تره یا مامان؟!! 

این نتیجه رسیدیم که کلا پول گرفتن از طایفه شما(داییم هامو مامانم و خالم) انرژی و وقت زیادی میگیره.  

همه خندشون گرفت. مامانمم خندیددددد!!! منم یه نفس راحتی کشیدممممممم