دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

خبر من!!!!!

سلام دوستان. خوبین؟

من میخام اعتراف کنم. هر چی غذا بلد بودم درست کردم. دیگه وقتشه رجوع کنم به سایتای آشپزی. دلم به حال سعید میسوزه اونایی رو که بلد بودم چی میشد وای به حال این غذاهای جدید. 

خدا رو شکر آقای همسر ظهرها واسه نهار نمیاد خونه. ظهر میپزم اگه خوب شد میزارم واسه شام بد شد میریزمش دور

از طرف دیگه من اینجا خیلی از مامان بابام و فامیلام دورم عوضش تا دلت بخاد فک فامیل همسر این محلند. خیلی بده  از صبح تا عصر تنهام تا سعید بیاد. الان خوبه چند روز دیگه هوا تاریک میره هوا تاریک برمیگرده.....


دیروز صبح پدر شوهرم زنگ زد گفت واسه نهار بیا اینجا تنها نمون. گفتم امروز یکم بیرون کار دارم خبرتون میکنم که میام یا نه. نزدیکای ظهر بود وقتی رسیدم سر کوچشون یادم اومد وای باید خبر میدادم که میام یا نه. 

زنگ زدم به پدر شوهرم گفتم بابا کجایی؟ گفت بیرون.(خدا رو شکر خونه نبود) گفت زنگ زدم خبر بدم که میام. گفت باشه عزیزم.

رفتم خونه. 3 دقیقه بعدش پدر شوهر اومد خونه. به مادر شوهرم گفتم بابا اومده خبر بده مریم ظهر میاد اینجا. کلید و که انداخت دویدم رو حیاط گفتم بابا اومدی خبر بدی مریم میخاد بیاد. خندش گرفت گفت: ای ناقلا تو خونه بودی زنگ زدی؟ گفتم نه. سر کوچه.......

نظرات 4 + ارسال نظر
مرتضی سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:15 ب.ظ http://i-morteza.persianblog.ir

معمولا" آقایون در اوایل ازدواج نسبت به غذا حساس نیستن.چون می دونن باید تا مدتی با همه جور غذا شامل بی نمک و شور و سوخته و نپخته و .... بسازن!!!!!

سلام داداش مرتضی .خوبی؟ کیف حالک کاکو!!!!
نیازی نیست چیزی بگین وقتی با اکراه غذا میخورید آدم خودش میفهمه که غذاش خوشمزه نشده.
اون بیچاره گیر نمیده من هی بهش میگم نخور خوشمزه نشده....!!!!
من تا خونه مامانم بودم دستم نمک نداشت( عمرا غذا شور یا متعادل درست میکردم همش بی نمک بود). حالا اینجا همش خورشتام شور میشه. آی آدم لجی میشه....نه اینجورا بدجور

الانم که جفتی سرما خوردیم شل و شور بلد نیستم هر شب خونه مامانم اینا مامانت اینا......عذاب وجدا گرفتم( عذاب وجدانم کاملا تو عکس مشخصه؟). درس نشد نون و آب برم آشپزی یاد بگیرم. وای چقدر حرف مونده بود تو دلم. ببخشید

mosaferi az door یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:14 ق.ظ

یه حیون معروف که با گ شروع شه

سلام. در جواب سوال اولت که قابل پخش نبود باید بگم نه.

و اما من عاشق این حیوونه که میگی هستم. اینقدم دوستش دالمممممممممممممممممممممممممممممم دلت بسوزه. سوخت؟؟؟

mosaferi az door جمعه 7 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:03 ق.ظ

مبارکه. بلاخره از شرت راحت شدیم . من به شخصه از ماردرت بیشتر زجر کشیدم

سلام.چطوری؟ چه عجب افتخار دادی شما. خبر میدادی کلاغی انجیشکی چیزی.....
و اما در جواب جمله شما باید بگم .... ....( ی کلمه دو حرفی معروف که خودت میدونی)
بابا زاجر!!!!

سحر سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:10 ق.ظ

بمیری تا من راحت شم.
همین.

در همین آرزو بمان
چیکارم داری خب. اینقد با پدر شوهرم جورممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد