دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

غذای بیاد ماندنی...

چند روز پیش با اقای همسر رفتیم پارک. تو راه یکم کیک و.. گرفتیم که بخوریم. که یکدفعه چشمم افتاد به یه بسته پاستیل که شبیه کرم بود. کرمش خیلی مهربون و خنده رو بود.خیلی خوشم اومد و با اصرار فراوان خریدمش. خریدن همانا و شیطنتای من همانا.  

تو مسیر یکیش و میزاشتم دهن سعید و بهش میگفتم:حالا کی کرم داره؟؟ دیدی کرم داری! سعیدم هم خندش گرفته بود هم میگفت:اینا رو نخور ضرر داره دختر. 

شبش رفتیم بیرون غذا بخوریم تا اومد بره دستاش و بشوره و بیاد چند تا کرم و گذاشتم وسط بشقاب برنجش.یکمشم دور تا دور بشقاب خودم چیدم و با چنگال میخوردم.بقیشم گذاشتم تو لیوان تو سالاد تو ماست و... حیف که عکسشو  ندارم.خیلی رنگی و خوشگل شد. چقدر خندیدیم جاتون خالی...... 

باغ...

سلام.چطورین؟ 

دیروز صبح سرم داشت میترکید یه قرص مسکن خوردم و بعد اقای همسر اومد دنبالم و قرار شد نهار بریم خونشون. نهار و که خوردیم دیدم سرم یکم بیشتراز صبح داره میترکه  یه قرص مسکن دیگه خوردم و استراحت کردم. 

ساعت چهارشد و داشتم میمردم از سر درد   که باز یه مسکن دیگه خوردم و رفتیم باغ پدر شوهر.یکم که گذشت بهتر شدم و انگار این مسکن خوردن من یه انرژی مضاعفی بهم داد و شاد و شنگول شدم(خودمم توش موندم)   

پدر شوهر داشت علفای باغ و میکند. من   و سعیدم رفتیم کمکش(در حد تعارف). سعید علفایی که گل کرده بود و میکند دسته میکرد و با خنده تقدیم میکرد به من . منم جلب!! بهش گفتم مرسی گلم خودت علفی!!!!!! 

پدر شوهرم رو به مادر شوهر کرد و گفت: نگاه کن این دو تا مثلا دارند کار میکنند هی گل بهم دیگه تقدیم میکنند. مریم   کار نمیکنی نکن بزار حداقل سعید کار کنه. گفتم بابا من نشستم کنارش   انرژی بگیره مضاعف کار کنه!!! 

مادر شوهر دو تا لیوان چایی اورد و نشستیم با هم چایی خوردیم. پدر شوهر گفت:نگاه. کاراشو ما میکنیم چاییشو واسه یکی دیگه میارند. منم   گفتم بابا. ما باید چایی بخوریم جون بگیریم بریم تا اونطرف باغ واسه شما چایی بیاریم!!!

دیوار به دیوار باغ پدر شوهر باغی که به قباله من کردند. پدر شوهر علفای باغ و میکند و از دیوار پرت میکرد تو باغ کناری. منم بهش گفتم:بابا. گفت:بله؟ گفتم طوری نیست؟ گفت چی؟ گفتم علفا رو میریزی تو باغ مردم طوری نیست. خندش گرفت... 

بعدشم جاتون خالی سبزی از باغ چیدیم و عصرانه کوکو سبزی درست کردیم. ولی چسبید به ماهیتابه و تیکه شد. مادر شوهر ناراحت بود که چرا اینجوری شد. پدر شوهر گفت:مریم تا حالا این مدلی کوکو خوردی؟ گفتم :زیاددددددددددددددددددددد. همشون خندشون گرفت. 

کلا دیروز روز خوبی بود. خدایا شکرت......

کار کثیف!!!!

سلام به همگی.خوبین؟ 

چند روز پیش داشتم حیاط و میشستم که آقای همسری اومدند.الهه خانومم(بچه خواهرم)  اینجا بودن و داشتند گلهای حیاط و هرس میکردند با دست!!. آقای همسر میخاست بره تو ولی کف کفشاش کثیف بود. 

کفشاش و پایین پله در اورد و با دنپایی اومد تو. با هم رفتیم تو و یکم که نشستیم دیدیم الهه با هیجان خاصی اومد تو بغل همسر و گفت :اقا سعید کفشاتو که گذاشته بودی پایین پله برات اوردم. گذاشتم پشت در!!!!!  

من:  سعید:  الهه:

خیلی منون که اینققققققققدرررر کار اضافه میکنی وروجک!  

قضایای پشت پرده:من الهه: بازم من: و الهه: