-
تبریک عید نوروز!!!
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1393 23:43
برآمد باد صبح و بوی نوروز به کام دوستان و بخت پیروز مبارک بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روز اگه خدا بخاد آخر همین هفته میریم مسافرت. ایشالا سفر همه بی خطر باشه. ببخشید اگه نتونستم به تک تکتون سال جدید و تبریک بگم. یکم سرم شلوغ بود. ایشالا سال خوبی برای همه باشه و سال جدید برای همه سالی توام با آرامش...
-
در جستجوی روسری!!!
شنبه 24 اسفندماه سال 1392 18:31
خدایااااااااااااااااااااااا یعنی تو این بازار ی روسری ابریشمی طلا کوب که بالای سرش آبی روشن باشه پیدا نمیشه؟؟؟ همه خریدامو کردم گیر این روسری ام.کاش پیدا بشه. حوصله ندارم تو این شلوغی بازار برم دنبال روسری بگردم.این همه روسری این همه رنگ ولی رنگاش یا خیلی تیره اند یا خیلی روشن و جیغ. هنوز هیچی نخریدم واسه سفره هفت...
-
مریم پرستار شجاع!!!
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1392 12:46
سلام به همه دوست جونیای خوبم. خوبین؟ پیشاپیش عیدتون مبارک. ایشالا سال خوبی داشته باشین. بالاخره نینی ما هم دنیا اومد. 16 اسفند یعنی روز جمعه ساعت 10 صبح بطور مصنوعی!!!!(یعنی سزارین) دنیا اومد. اینم عکس بهاره خاله. قربونش بره خاله. اگه فرصت کنم ی عکس با چشمای بازشو برتون میزارم. البته عکساش تو دوربین و من همین عکس و...
-
عیدی عروسانه!!
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 08:51
دیروز ی چادر خیلی خوشگل خریدم ۱۸۰ تومن!!! جالب بود من میخاستم ارزون تره رو بردارم دلم نمیخاست ۱۸۰ تومن برا چادر بدم. ولی شوهر و خواهر شوهرم اصرار داشتن نه همین و بخر. وقتی مادر شوهرم پرسید چقدر خریدین روم نمیشد بگم. حس بدی داشتم. امشب قراره مامانم اینا برای دومین سال برامون عیدی بیارن.پارسال برام ی گردنبند خوشگل...
-
خونم تمیز شد!!!
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1392 09:11
بالاخره خونه تکونی منم تموم شد.این هفته حسابی درگیر خونه تکونی و بازار بودم. خونم با تغییر اساسی دکوراسیون حسابی عوض شد و کلی خوشگل شد. هر وقت نگاه میکنم کلی ذوق میکنم و روحیه ام عوض میشه. هر چی تو بازار گشتم چیزی که به دلم بشینه پیدا نکردم. امروز قرار با خواهر شوهر بریم مجلسی اصفهان اگه شد خرید عید کنیم. خدا کنه...
-
درگیر خونه تکونی!!!
شنبه 3 اسفندماه سال 1392 23:17
این روزا درگیر خونه تکونی ام. امروز که حسابی حموم و تمیز کردم و برق انداختم. بعدم ی پتو شستم و به زور انداختمش رو صندلی حموم که آبش بره و عصری سعید پهن کنه رو بند. بعدشم رفتم سراغ جعبه های آشپزخونه و هر چی قاشق چنگال و دستگیره و سفره و ... شستم و با دستمال خشک کردم و مرتب چیدمشوون تو جعبه ها. بعدم دیگه خسته شدم. سر...
-
هنرهای من!!!
شنبه 26 بهمنماه سال 1392 00:24
امشب یهویی به سرم زد یدونه گل سر واسه الهه درست کنم. کار اولم بود. کلی هم انگشتام سوخت.چطوره؟ ی سوال: چطوری میشه اسم وبمو پایین عکس بنویسم؟!!!
-
آبروم رفت!!!
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1392 10:40
تا حالا شده سوتی بدی اونم از نوع حیثیتی!!! صبح دختر عمم ی پیام داد که دقیقا عین متن و براتون مینویسم. من میدویدم+تو میدویدی+او میدوید=ماله چه زمانیه؟ توزیع سبد کالا من هم چند تا از مخاطبام و از جمله بابام و پدر شوهرم و علامت زدم و براشون این پیام و فرستادم. هر کی گفت نکته حیثیتیش کجا بوده؟...
-
اعتقاداتت تو حلقم!!!
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 12:52
ی شوهر دارم صبح ساعت 8 برام ی شارژ خریده و شمارشو اس کرده. تو خواب و بیدار تشکر کردم و بهش گفم به چه مناسبت آیا؟جواب داد: دهه فجر!!!!!! یعنی ی همچین شوهر معتقدی من دارم. اعتقاداتت تو حلقم عزیزم. تو پست قبلی برام ی شارژ خریده بود. هنوز شارژ داشتم ولی مطمئنم یادش رفته بود برام شارژ خریده منم دستش و کوتاه نکردم و شماره...
-
برابری حقوق زن و مرد!!!!
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1392 01:31
امشب سعید رفته کار. وقتی میره دلم میگیره عصری رفتم خونه مادر شوهرم. آخرین قسمت سریال آوای باران و دیدیم و پدر شوهرم منو رسوند خونمون. به سعید اس دادم که من رسیدم خونه و سعید زنگ زد. زنگ زد و با ی لحن مهربانانه!!! گفت خب تعریف کن ببینم باران چی شد؟ منم با هیجان خاصی داشتم براش تعریف میکردم و سعید هم هر از گاهی ادامه...
-
امروز من
یکشنبه 29 دیماه سال 1392 17:00
دیروز از صبح تا شب دومین برف زمستونی هم اومد. خیلی خوب بود ولی حیف. حیف که من سرما خوردم. و احساس ضعف شدیدی داشتم. سعید بنده خدا کلی نشست امتحانش و خوند و یک ساعت قبل امتحانش خبر دادن که لغو. حسابی بهم ریخت. دلش میخاست بره بیرون یکم حال و هواش عوض بشه ولی بخاطر من موند خونه و ازم پرستاری کرد. دیشب خونه مادر شوهرم شام...
-
عقد....
چهارشنبه 25 دیماه سال 1392 23:18
دو شنبه شب عقد خالم بود. ی جشن کوچیک و ساده.قرار شد عروسی و مفصل بگیرند. ایشالا که خوشبخت بشند. خالم همسن خودمه. امشب هم براش پشت بله بردیم. نمیدونم شما رسم دارین یا نه؟ ولی اینجا مرغ و ماهی و میوه و شیرینی و گل با ی سکه ای چیزی برا داماد میخرند میبرند. امشب سعید شیفت شب کاری. از عصر رفتم کمکشون و یکم مرغ و ماهی و...
-
برف بازی!!!
سهشنبه 17 دیماه سال 1392 10:02
دیروز یکی از بهترین روزای زندگیم بود و این خوشی و مدیون شوهر عزیزم هستم. دیروز از صبح اینجا برف میومد و تا عصری 10 سانتی برف اومد. سعید امتحان داشت . فکر کردم چطوری میشه خستگی امتحان و فراموش کنه و برای امتحان فردا آماده بشه که به این نتیجه رسیدم. وقتی در و براش باز کردم و حیاط و دید کلی خوشحال شد و ذوق کرد و عشقولی...
-
نیستم!!
دوشنبه 16 دیماه سال 1392 11:59
سلام. خوبین؟ این روزا یکم درگیرم. کمتر وقت میکنم بیام نت. امتحانای شوهری هم شروع شده. باید بیشتر کنارش باشم و نزارم درس بخونه.!!! سیستم خونه هم دچار مشکلات شده و با من سر لج. هیچی دیگه. اومدم بگم حالم خوبه. نگران من نباشید. راستی امروز داره برف میاد. کاش ی برف حسابی بیاد که بشه ادم برفی درست کرد.
-
یلدا مبارک
شنبه 30 آذرماه سال 1392 09:53
محفل آریائی تان طلائی، دلهایتان دریائی شادیهایتان یلدائی، پیشاپیش مبارک باد این شب اهورائی
-
بابای دیکتاتور!!!
جمعه 22 آذرماه سال 1392 18:01
این پست و یادتونه؟ بازم خلاقیت های شاگردای مامانم: توضیحات: اون بابامه که کمربند دستشه داره من و میزنه. منم دارم گریه میکنم. اونم آجیمه که از بس دندوناش و بهم فشار داده دندوناش ریخته پایین اونم مامانمه که داره جیغ میزنه که بچمو نزن!!! و اما اون گردیهای زیر کلاغا: کلاغا رو هوا دارند تخم میزارن!!! به حق چیزای ندیده. بسم...
-
برعکس
سهشنبه 19 آذرماه سال 1392 09:45
پسر خواهر شوهرم(6 سالشه)خیلی با مزست. و در عین حال خیلی کاراش هم مردونست. از وقتی یادم میاد و من عروس این خانواده شدم همه چی و برعکس میگفت. مثلا: ی روز رفته بودیم بیرون اونم بود. وقتی خاستیم سوار ماشین بشیم با لحنی مردونه و کاملا قیافه گرفته گفت: من عقب میشینما یا: نشسته بود روی تاب و تاب بازی میکرد که پاچه شلوارش رفت...
-
گل یا پوچ دردناک!!
سهشنبه 12 آذرماه سال 1392 23:09
جمعه ظهرخونه پدر شوهرم نهار دعوت بودیم. خواهر شوهرمم بود. هوا هم آفتابی بود جاتون خالی نشستیم روی حیاط و تا تو چشمامون انار خوردیم. پکم از انارها رو هم که ترش بود آب گرفت و ریخت تو لیوان و تعارف کرد. من اولش گفتم نمیخام . و پاشدم اومدم تو آشپزخونه کمک مادر شوهر. چند دقیقه بعدش پدر شوهر با سه تا لیوان آب انار اومد تو...
-
خداجون شکرت
شنبه 9 آذرماه سال 1392 17:03
خدا رو شکر معجزه رخ داد و.... و دیگه اینکه خنده از ته دل هم اتفاق افتاد که تو پست بعدی براتون میزارم. امشب 15 امین ماهگرد ازدواجمونه .سعید دیشب شب کار بوده. صبح ساعت 8 اومد خونه. بعد رفت بیرون کار داشت و نزدیک ظهر اومد. نهار و با هم خوردیم و دوباره رفت دانشگاه. تا 5 عصر کلاس داره و هنوز نیموده خونه.قربونت برم مرد من...
-
دلم میخاد
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1392 12:23
دلم ی مسافرت میخاد. دلم میخاد یکم از فضای خونه فاصله بگیرم. دلم خیلی میگیره تو خونه. احساس میکنم نمیتونم نفس بکشم.دلم برف میخاد. دلم کوچه باغ پر از برگای رنگارنگ پاییز میخاد. دلم خنده از ته دل میخاد. اصلا دلم ی معجزه میخادددددددددددددددد. خداجون میشه؟!!!!
-
نینی تو نینی
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 11:19
-
جوک با مزه!!
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 09:40
داشتم دنبال ی پیام خوشگل میگشتم که یهو چشمم افتاد به این پیام: ـــــــــــ یکی از فاتزیام اینه که تو عروسی اقوام داد بزنم: دوماد چقد انتره. عروس از اون بدتره!!! ـــــــــــ سازمان جهانی بهداشت اعلام کرد از هر 10 نفر 4 نفر از بیماری اسهال رنج میبرند. غضنفر: یعنی اون 6 نفر دیگه از اسهال لذت میبرند!!!! ــــــــــ مشکل...
-
سایتی مخصوص خانومها
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 13:05
سلام. خوبین؟ امشب و فردا شب ما عروسی دعوتیم. صبح اومدم تو نت دنبال مدل مو و آرایش میگشتم که یهو چشمم افتاد به این سایت و تا الان تو این سایت دارم میگردم. خیلی سایت خوبیه. به خانومها پیشنهاد میکنم اگه مدل مو شیک و جدید میخاین به این سایت حتما برید. من که کلی ذوقققققققققققققققققق کردم. شما رو نمیدونم. اینم آدرس سایتش
-
رفتن یا نرفتن؟!!!
یکشنبه 5 آبانماه سال 1392 12:23
نمیدونم چرا وقتی هوا یکمی ابری میشه دلم هوس آش رشته داغ میکنه. اما تنهایی که مزه نمیکنه. کار سعید شیفتی شده. هفته ای دو شب شبها نیست. هم میترسم هم نمیخام به روش بیارم که سر کار حواسش به من نباشه. دیروز برای پوست صورتم رفتم دکتر. گفت باید کک و مک ها رو برداری. برای یکسری جوشها هم گفت باید لیزر کنی. نمیدونم برم یا نرم؟...
-
عیدتون مبارک
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 18:00
علی معنای دریا در کویر است. نفوذش در عدالت بی نظیر است. ز هر کاروان این را شنیدم مسیر عشق قربان تا غدیر است عیدتون مبارک بفرمایین شیرینی خوشمزه.خیلی عجله ای و با امکانات کم درست کردم. ولی مزه اش فوق العادست. جاتون خالی...
-
از هر دری سخن..!!!
یکشنبه 28 مهرماه سال 1392 11:44
این روزا خیلی افکار منفی میاد سراغم. دیگه دارم کلافه میشم. افکار منفی که نه ی جور ترس. ترس از دست دادن عزیزان. خدا نکنه.... نمیدونی چقدر این حس برام عذاب آور. دیونم میکنه. خبر خاصی نیست جز اینکه دیشب خونه مادر شوهر دعوت بودیم. امروزم روزه ام. تصمیم دارم روزه قرضی هامو بگیرم. امشبم سعید ساعت 8 میاد. صبح ساعت 6 کجا و 8...
-
سوالای الهه خاله....
شنبه 27 مهرماه سال 1392 10:20
سوال جدید الهه خاله: الهه: خاله چرا بچه ها که بدنیا میاند لباس ندارن؟ مگه سردشون نیست؟ خاله ای که من باشم: به الهه گفتیم بچه رو از بیمارستان میارند. ترجیح دادیم براش شفاف سازی نکنیم. بچه که بود میگفتیم فلانی ی نینی تو شکمش. میگفت بچه اش و قورت داده؟ پاشو بریم منو قورت نده!!!
-
بلوز خوشگل من!!!
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1392 11:16
امروز برای تعویض روحیه ام رفتم بازار. صبحش سعید ازم پرسید میخای چیزی بخری؟ منم گفتم: نه. با خاله میخام برم. اون خرید داره. من چیزی لازم ندارم. هر وقت میگم چیزی لازم ندارم سعید بیشتر نگران میشه. رفتیم ی مغازه که لباس فروشی که جدید باز شده بود. ساپورت داشت 60 هزار تومن. میگفت تهران 300 هزار تومن. ولی نمی اززید. رفتیم...
-
حوصله ندارم!!!
جمعه 19 مهرماه سال 1392 10:51
اینقده حال ندارمممممممممممممممممممممم. دیشب سرم میدردید. سعی کردم قرص نخورم. رفتیم مهمونی و برگشتیم. سرم و بستم و خابیدم. صبح از سر درد چشمام باز نمیشد. مجبور شدم ژلوفن و بخورم. سر دردا کلافم میکنن. هفته ای یکبار دو بار سر درد دارم. سینوسام عفونت کردن. الانم زمستون و ما هم با موتور. دیشب یخ کردم تا رسیدیم خونمون....
-
خاطرات عروسی ای!!!
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 16:09
آقا این هفته خیلی جو عروسی اینانه است!!! منم دلم عروسی میخاااااااااااااااااااااااااد. آخر این هفته عروسی محبوبه جان. ایشالا که خوشبخت بشی عزیزم.به پای هم پیر بشین گلم. ایشالا نوبت صدف جان. البته بعید میدونم صدف بتونه از این درس و مخشا جون سالم به در ببره..... و اما خاطره شب عروسیمون: یک هفته قبل عروسیمون داشتیم مثل...