دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

سینما 5 بعدی!!!

جاتون خالی چند شب پیش با سعید جانم رفتیم سینما 5 بعدی. اینقدددددددددددددددددددددددددد خوش گذشت. جای همگی خالی. 

اسم فیلمش سرنوشت شوم بود. فیلمش خیلی بد بود. اصلا با روحیات من سازگار نبود. آدما له میشدن. تیکه تیکه میشدن. آتیش سوزی. پاش تو پله برقی له شد. واااااییی 

 

ولی با حال بود. وسط فیلم ماشین آتیش گرفت تایرش پرت شد طرف ما. یهو صندلیت به یه طرف میفتاد پایین. افکتاش با مزه و متناسب بود. بهت آب میپاشید. تو صورتت باد میخورد. یهو پشت گردنت خنک میشد. 

یه ماره نیشت میزد. همزمان یه شلنگ زیر صندلی بود با جریان هوا زیر پاهات حرکت میکرد.اگه کسی نرفته پیشنهاد میکنم حتما بره. ارزش یکبار امتحان و داره.   

 

تو این یک ربع فیلم من مدام دستای سعید و فشار میدادم و جیغ میزدم و سعیدم از جیغای من میخندیددددددددددددد(البته خودشم جیغ میکشیدا) از بس دست سعید و فشار دادم  بعد فیلم دستم دیگه حس نداشت.سر شده بود..... 

مرسی سعید جونممم. خوش گذشت...

زن و شوهر شیطون

یعنی گرما کلافم کرده. خدایاااااااااااااااااااااااا خیلی گرمه ها. تلف شدیم. اینجوری پیش بره من که دیگه بعید میدونم ماه رمضون سالای دیگه رو ببینم. دمای هوا الان 42 درجه است. اهواز الان چند نمیدونم؟ 

دلم هندونه یخچالی میخاد. با یه لیوان شربت آبلیموی تازه که توش یخ انداخته باشی. دلم بستنی میخاد.به. حالا خدا اینا نه. یه لیوان آب که دیگه مشکلی نداره. داره؟!!! 

 

امروز سحر از بس هوا گرم بود هلاک بودم. سعید ایستاد رو به روی پنکه که نماز بخونه. کنترل پنکه دست من بود. وقتی الله اکبر و گفت یه لحظه خبیث شدم و گفتم میخای حالتو بگیرم و پنکه رو خاموش کردم هنوز چند ثانیه نشده بود که سعید یهو پرید طرف من و من چنان جیغی زدم که هر چی خورده بودم هضم شد. 

 

ترکیده بودیم از خنده. گفتم زن و شوهر جفت شیطونند. من میخاستم حالشو بگیرم پنکه رو خاموش کردم اما اون شیطنت و از تو چشمام خونده بود الکی ایستاده بود به نماز. گفت هر وقت آروم یه جا میشینی معلومه یه نقشه ای داری..... 

پی نوشت: خداایا رابطه مریم و علی خوب کن. یه کاری کن دختر سر عقل بیاد. نزار طلاق بگیرند. براشون دعا کنید. علی دوست سعید 2 سال ازدواج کردن. ولی مریم با بهونه های الکی قهر کرده رفته خونه مادرش. قصه اش مفصل. فقط برای مریم دعا کیند سر عقل بیاد و برگرده....

سوال بی جواب!!!

سلام به همگی. خوبین؟ یعنی سعی کنید خوب باشید چیزی تا افطار نمونده فقط هفت ساعت دیگه مونده. امسال اولین ماه رمضونی که من و سعید کنار همیم. سحر با چشمای بسته سحری میخوردیم. منم هی به سعید میگفتم لبخند یادت نره عزیزم. یه لبخندای زشتی میزد که حرفمو پس گرفتم....

خلاصه طاعات و عباداتتون مقبول باشه و ما رو هم سر سفره های افطار و سحریتون دعا کنید.

و امااااااااااااااااااااااااااااااااا

امروز خواهرم زنگ زده به من که الهه یه سوال پرسیده جوابشو نمیدونم؟

من(با اعتماد به نفس بالا) خب به سوالای بچه جواب بده. سوالای بچه رو بدون جواب نزار

خواهرم: الهه میپرسه خدا چرا به ما ناخن داده؟

من:

خواهرم: خب چی شد؟ جواب بده سوال بچه رو

الهه:خب خدا به خانوما ناخن داده که وقتی عروس شدن لاک بزنند

من: خب به مردا چرا ناخن داده؟

الهه: خب ناخن داده تا وقتی میخاند نون بپزند بزنن تو نون قشنگ بشه.

خلاصه من تنها جوابی که به ذهنم رسید برای خاروندن و ب ی ن ی بود.

شما چی فکر میکنید آیا؟

تولد به یاد ماندنی

سلام به همگی. من مریم هستم خیلی خوشحال. سعی میکنم کمتر به پست قبلی فکر کنم تا شادی دیشبم خراب نشه. دیشب که یادتون هست تولدم بود. شام خونه مادر شوهرم دعوت بودیم.

که یهو با کیک و کادو و بادکنک و دست و هورا منو غافلگیر کردن. منم ذوقققققققققققققققققی. چشم از کادوها برنمیداشتم. 

 

خدایی غافلگیر شدم.  حدس میزدم سعید کیک بخره و بیاره اونجا دور همی بخوریم ولی انتظار کادو نداشتم.(الکی)

 

مادر شوهرم برام یه کیف دستی خوشگل خریده بود. خواهر شوهرم برام یه روسری خوشگل خریده بود. و اما سعید جونم  برام یه مانتو خریده بود. خیلی خوشگله. خیلیییییییییییییییی بهم میاد. دست همگیتون درد نکنه.    

 

وقتی اومدیم خونه سعید رفت تو اتاق و یه بسته داد دستم و گفت بازم تولدت مبارک عزیزم. منو میگی : جیغ این دیگه چیه سعیدم؟ بابا هیجان. از طرف محل کار سعید توی لوح مانندی تولدم و تبریک گفته بودن و یه سی دی آموزش آشپزی داخل بسته بود. شبش از ذوق خابم نمیبرد!!! 

 

امروزم مامانم برام یه بلیز و یه دست استکان آورد. خواهرم یه شلوار شیک مشکی برام خرید.منم همچنان دارم ذوقق میکنم.  

کسی دیگه ای نبود؟  

در اخر جا داره از زحمات بی دریغ همسر مهربونم تشکر خیلی ویژه بکنم. و بگم خیلی خوبی سعیدم. خدا رو شکر میکنم بخاطر داشتن یه همچین شوهری و به داشتنت افتخار میکنم. امیدوارم بتونم ذره ای از محبتاتو جبران کنم.  

                                               سعیدم گوشتو بیاررررررررررررررررررررررررر 

                                   

مرگ و زندگی

تقریبا دو هفته پیش دختر عمه ام زایمان کرد و یه دختر کوچولوی ناز و توپول سه کیلو و ۷۰۰ گرمی به دنیا آورد. ولی متاسفانه پرستارای بی وجدان خیر ندیده تو بینی و دهن بچه رو کامل تمیز نکردن و باعث شد حال بچه خراب بشه. 

و بعد از ده روز بچه مرد. اینقد غصه ام شد. اینقد حالم گرفته شد. بیچاره دختر عمه ام. ۹ ماه انتظار و سختی. درد زایمان. و نهایتا با کوتاهی پرستارا بچه از دست رفت. تو این ده روز بیچاره خوراکش شده بود گریه. 

خواهرش تعریف میکرد وقتی میخاستن خاکش کنند بچه اش بغل کرده بود و میگفت: مامان چقدر دلم میخاست بغلت کنم. خنده هات و ببینم. نوازشت کنم و......... 

حالم خوب نیست. خدایا ما رو با مرگ عزیزانمون امتحان نکن. خدایا به همه بچه های سالم و صالح بده. خدایا به مادرش صبر بده تا وقتی لباس و اتاق بچه اش و میبینه با صدای بلند صداش نکنه و گریه کنه... 

 

امروز دهمین ماهگرد ازدواجمون و فردا تولدمه. ولی اصلا حوصله ندارمممممممممممممم.