دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

قبض مبارک تلفن....

امروز رفتم حیاط و جارو کنم یهو دیدم یه قبض خودشو انداخت تو خونه ما. از اونجایی که چند وقت بود جای خالی فبض تیلیف و شدید احساس میکردم.  

 

به محض دیدن قبض جارو رو پرت کردم یه طرفی و پریدم و پریدم شایدم دویدم و دویدم..!!    

 

خلاصه همون طوری که دستام میلرزید طلب آمرزش و مغفرت کردم و چشمام و بستم و زیر چشمی زوم کردم رو رو رقم مربوطه.  

 

وااااااااااااااااا. مگه میشه؟من خودم کلی اینترنت کار کردم چه ارزون شده. مخی جون(مخابرات) سر سازگاری با ما پیدا کرده. 

 

نع. اخه من خودم یه تنه تهنایی بوقققققققق ساعت اینترنت کاریدم که با تخمینی که من زدم باید بالای بوقققققققق میومد.   

 

 

شونصد بار دستم و گذاشتم رو رقم اخرش یعنی درست خوندم. به ریال.تومنه. متره؟ کیلومتره؟!!! که یهمو یه چی دیدم که پاهام سست شد. قبض مال همسایمون بود. به به......  

 

رفتم خونه همسایمون قبض و تحویل گرفتم چسشمم به رقم که افتاد گفتم هان. همینه. خودشه..... 

  

 

یه نظر سنجی تو وبلاگم(پایین سمت راست) گذاشتم. خوشحال میشم  نظرتون و از درباره وبم بدونم.

یه روز خوب.....

سلام به همگی. خوبین؟ 

بالاخره بعد از اون همه اتفاقای تند تند!! بد دیروز رفتم جشن تولد یکی از همکارام. 

آی کیف داد. جاتون خالی. اولش به من و دوستم میگفتن چقدر شما ساکتین! اما بعد از گذشت یه ساعت متوجه اشتباه بزرگشون شدند. 

به دلیل رعایت شئونات اسلامی از توضیحات مجلس لهب و لعب!!!!! معذورم.   

اتفاق خیلی بد....

 کلا از زندگی سیر شدم 

 

۲۵۰۰۰۰تومن پول حروم شد.یه خط بیشتر نیست بخونیدش خیلی غمداراکانم کرد!!!

ادامه مطلب ...

خستم..

خسته ام از زندگی. کاش تموم میشد.  

 

کی فکرشو میکرد مردن هم یه روز بشه آرزو.... 

 

 

نپرسین چرا؟

خوشحالی کاذب....

بعد از گذشت ۴ روز بالاخره دایی و زندایی اومدن الهه رو بردن خونشون. الهی خیر ببینند.باورتون نمیشه چقدر خوشحالم.  مغزم از سر و صدا خالی شد.

 احساس میکنم زندگی دوباره جریان یافت.

زندگی سخت میشود...

یه مدت که گرفتار دوا درمون سرما خوردگیم بودم. بعدم که کارای شرکت و تصادف همکارم و مضاعف شدن کارای من= ریاضت نفس من!!

  از شنبه هم که تصمیم گرفتم دیگه شرکت نرم و خودم و گرفتار درس و انشگاه کنم. یه پروزه خیلی عظیمی در دست گرفتم(یعنی گذاشتند تو دستم). و اون چیزی نیست جز نگه داری الهه بمدت ده رووز پیاپی= بهره برداری مغزی الهه از خاله مریمش و سایرین.(دلیلشو بعدا میگم).

با این وضعیت من نمیدونم بهر چه امیدی من انتخاب واحدم کردم. به نظرتون درس و دانشگاه و کجا جا بدم؟!!!

خدایا زندگی سخت شده....(هق هق)

یه اتفاق بد...

دیروز رفتم شرکت.هر چی منتظر موندم همکارم نیومد. گوشی خودش خاموش بود و گوشی شوهرشم کسی جواب نمیداد. پیام دادم شماها کجایین؟ خیلی نگرانتونم. حالتون خوبه؟

ظهر از راه شرکت رفتم در مغازه شوهرش بسته بود. رفتم در مغازه پدر شوهرش اونجا هم بسته بود. دلم شور افتاد.خدایا نکنه اتفاق بدی افتاده باشه؟

وقتی رسیدم خونه شوهرش پیام داد ما تصادف کردیم تو اورزانسیم. زنگ زدم بهش خانومش گریش گرفت.دلم طاقت نیورد رفتم بیمارستان.

رفتم پیش همکارم تا منو دید گریش گرفت . دستاشو گرفتم و بهش دلگرمی دادم.همکارم صورتش کبود شده بود و دست و پاش شکسته بود.شوهرش بیچاره داغون شده بود. پیشونیش بخیه داشت. چشمش متورم شده بود و بنفش .کل دندونای طرف چپش شکسته بود. دهنش پر خون.صورتش پره خش. دست و پاهاشم که....دلم از حال رفت وقتی تو این وضعیت دیدمش.

براشون دعا کنید هر چه زودتر خوب بشند.بیچاره ها اول زندگیشونه.