دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

ووویی من میترسم.....

سلام به همگی. خوبین؟ 

من و پسری و بابایی حالمون خوبه وپسری دو هفته دیگه وقت داره.شبها خواب زایمان میبینم و ترس تمام وجودمو میگیره. دیشب تا حالا دل درد دارم ولی نه درد زایمان. 

تو رو خدا برام دعا کنید. خیلیییییییییییییییییییییییییییییی میترسم. ببخشید با شاهکار هنری من مودم سوخت و من دیگه نت ندارم که عکس سیسمونی براتون بزارم. ایشالا سر فرصت عکس نینی و اتاقش و با هم میزارم. 

 

دارم خونه تکونی میکنم. مگه تموم میشه.تو اشپزخونه گیر گردم.بیچاره سعید.درس. امتحان پروژه. حساسیت فصلی. سرفه های شدید. شب کاری و روز کاری. کلاسای دانشگاه. زایمان من وسط امتحاناتش و........خدا جون کمکش کن. 

سعیدم خیلی میخامت. عاشقتم.......

الناز چی...

ممنون از دعاهاتون. الناز از 5 شنبه تب کرد. تب شدیددددد. جمعه صبح رفتیم دکتر که تشخیص نداد متاسفانه. شنبه صبح باز بردیمش پیش ی دکتر گفت آب بدن بچه خیلی کم شده باید سرم بزنه. 

بیچاره اینقد بی حال شده بود که رو دستمون بود نا نداشت چشماشو باز کنه گریه کنه.بمیرم برات. خلاصه سرم هم فایده نداشت و کار به بیمارستان کشید و تشخیص دادن ویروس گرفته. 

ار روز شنبه این بچه اروم و قرار نداشت همش ناله میکرد. اینقد الناز مظلوم بخدا. در شرایط عادی صداش در نمیاد. حتی وقتی از خواب بیدار میشه اصلا گریه نمیکنه ما نمیفهمیم کی بیدار شده این بچه. خودش با دست و پاهاش بازی میکنه تا وقتی یکی بیاد سراغش..... 

خلاصه این بچه از شنبه تا چهار شنبه فقط ناله میکرد. جیگرم خون شد این بچه رو دیدم. مدام میومدن ازش خون میگرفتن. دست و پاهاش خونی. سرم وصل کردن به بچه هم که دیگه نگو. نفسش بالا نمیمومد. هر روزم باید جای سرم بچه رو عوض میکردم چون رگ بچه نازک. 

خیر نبینن پرستارا. ی سرم میکردن تو پای بچه و روش کلی چسب و آتل. اصلا نفهمیدن سرم میره زیر پوست و تو رگ نمیره. هی میدیدیم بچه اروم نمیگیره. مدام گریه میکنه. بیچاره درد داشته. اینقد گریه میکرد تا خابش ببره. چقدر این بچه زجر کشیدددددد. خواهرم که بیچاره همش بالا سر بچش بود و زجر کشیدنش و میدید. 

 

الهی شکر بهد 5 روز تبش اومد پایین و مرخصش کردن. بچه تو این 5 روز فقط سرم بهش وصل یود. آب شد الناز. تبش خوب شده ولی معذرت میخام تا 10 روز اسهالش همچنان ادامه داره....هیچی هم نمیخوره. 

 

هفته خیلی بدی بود..... نوشتم که وقتی الناز بزرگ شد بدونه  چقدر مامانش و بقیه گریه کردیم و غصه خوردیم. بچه که همین جوری بزرگ نمیشه. پیر میکنه ادمو..... 

 

متاسفانه زندایی سعیدم هم سرطان گرفته. برای شفاش ی حمد شفا بخونید.....خدایا امتحانات خیلی سخته. ی کمکی راهنمایی چیزی.....

تو رو خدا واسه الناز(بچه خواهرم) 8 ماهشه دعا کنید. الان تو بیمارستان بستری. بمیرم خاله برات . دردت بجونم که تو درد نکشی. الان روز سوم که درد میکشه. خدایاااااا به بزرگیت قسم همه مریضا رو شفا بده این بچه طفل معصومم شفا بده. 

ی حمد شفا بخونید به نیت شفای همه مریضا......