گذری کوتاه بر خاطرات شهید مهدی فصیحی

نام و نام خانوادگی : مهدی فصیحی
فرزند : حسین
تاریخ تولد : ۱۳۴۵
محل تولد : دستجرد
تعداد خواهر و برادر : سه برادر و سه خواهر، یک برادر و یک خواهر در طفولیت از دنیا رفتند
وضعیت تاهل : مجرد
تعداد فرزندان : ندارد
لقب : مهدی، حسین مهدی
میزان تحصیلات : اول دبیرستان
علاقمند : کتابهای معنوی مانند دعای عارفان
تیکه کلام : صلوات
شغل : کشاورز
مدت خدمت در بسیج : ۳ سال
درجه : شهادت
کارهای مهم : یک بسیجی واقعی
کارهای دیگر : کارهای فرهنگی قرآنی در مسجد محل
محل شهادت : شرق دجله
تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۳
آدرس مزار : گلزاربهشت محمد "صلی الله علیه وآله وسلم" روستای دستجرد جرقویه شرق اصفهان

زندگی نامه
شهید مهدی فصیحی در یک خانواده ی مذهبی در روستای دستجرد جرقویه، درشرق اصفهان به دنیا آمد. ایشان دارای ۲برادر و ۲ خواهر می باشد. شهید مهدی فصیحی فرزند سوم خانواده و سومین پسر خانواده بود.‌ در سن ۱۲ سالگی از پدر یتیم شد و بار سنگین زندگی رابجای پدر مرحومش برعهده گرفت. دوران نوجوانی خود را همزمان با فرا گیری تحصیل علم و دانش به کشاورزی و کارهای بیرون از منزل می پرداخت تا کمک حال خانواده باشد و برای خانواده خویش بعداز خدا یک تکیه گاه محکم بود. فردی بسیار بااخلاق و دلسوز و با ایمان بود و از آنجایی که علاقمندخدمت به دین و اسلام و کشور بود وارد بسیج مستضعفین می شود وطی آموزشهای لازم آماده خدمت در جبهه های حق علیه باطل می شود و دو بار با فاصله ی یکسال به جبهه اعزام شد و در اعزام دوم به درجه رفیع شهادت نائل گردید. و مزار ایشان در گلستان شهدای بهشت محمد"صلی الله علیه وآله وسلم" روستای دستجرد جرقویه می باشد .

ماجرای ازدواج والدین
پدرو مادرم باهم فامیل هستند. پدرم پسرعمه مادرم بودند. مادرم ۱۵ ساله بودند که به عقد پدرم در می آیند و پدرم ۲۵ سالشان بوده که به خواستگاری مادرم می روند؛ پدرم از قبل ازدواج ی کسالتی داشتند و بعداً هم به بیماری سرطان ریه مبتلا می شوند و بخاطر همین موضوع وقتی که به خواستگاری می آیند مادر بزرگم مخالفت می کنند. ولی پدر بزرگم می گویند که این پسر بچه ی خواهر من است و اگر من دختر به ایشان ندهم چه کسی بهشون دختر بدهد؛ خلاصه قسمت بوده است که این ازدواج سر بگیرد و پدرو مادرم بروند سر زندگی خودشان؛ خدا هفت تا فرزند به آنها عطا میکند که دوتا فرزند آخر که یکی از آنها دختر بود و یکی پسر، که از دنیا رفتند و سه تا فرزند اول پسر و دو تای آخری دخترهستند. که من و خواهرم باشیم و برادر شهیدم فرزند سوم خانه بود که پسر سوم هم بودند و کوچکتر ازدوتا برادرام محمدآقاو علی آقا هستند.

بیماری سرخک
زمانیکه برادرهایم کوچک بودند هر سه باهم به بیماری سرخک مبتلا میشوند و خیلی حالشان بد میشود. خیلی سرخک وحشتناک و شدیدی گرفته بودند. پدرم هم آن زمان آنجا نبودند. مادرم تعریف می کردند از آن زمان، می گفتند: وقتی سه تا پسرا مبتلا به این بیماری شدند حتی از گوشهاو بینی و دهانشان خون می آمد. پدر بزرگم وقتی این وضع را میبیند به مادرم میگویند که اگر خون نمیامد بد بود ولی حالا که خون می آید خوب میشوند. و نگران نباشید. یک شب نصف شب مادرم از خواب بلند میشود و میبیند حال هر سه خیلی بدشده است. برادرم مهدی که کوچکتر بوده را بغل می کند وگریه کنان میبرد خانه ی پدر بزرگم حاج ابراهیم وبا بغض و گریه مهدی را میگزارد روی زمین و رو به پدربزرگم می کند و میگوید بیا این مهدی و اون دوتا هم در خانه دارند جان میدهند. و پدر بزرگم که خدا رحمتشان کند مادرم را دلداری میدهد و بلند میشود میرود و آن دوتا برادرام، که بدحال بودند را بغل می کند و می اورد خانه ی خودش و تاصبح بالای سرشان میشیند و دعا می کنند که درد و بیماریشان برطرف شود و خداراشکر صبح که میشود کمی حالشان بهتر شده بود. هر سه را میبرند دکتر و حالشان روز به روز بهتر میشود و الحمدلله خداوند بیماری را از وجودشان دور می کند.

مردخانه بود
وقتی برادرم مهدی ۱۲ سالش بود پدرم بر اثر بیماری به رحمت خدا رفت و دوتا برادرهای بزرگترمان محمد آقا و علی آقا برای کار به تهران رفته بودند و ما یتیم شده بودیم و دوتا برادر بزرگترمان هم بخاطر کسب و کار به تهران رفته بودند و به همین دلایل آقا مهدی از همان نوجوانی مرد خانه شد. و جای خالی پدر و برادرها را برای مادرم و ما دوخواهر پر می کرد. و البته وقتی هم که پدرم بود چون بیمار بود برادرم مهدی کمک حال پدرو مادرم در کارهای منزل و کارهای بیرون از منزل بود. با آن سن کمش یک مرد به تمام معنا بود. وقتی دستهایش را میدیدی دست یک پسر نوجوان نبود. دستهای تپلی داشت اما دستهایش کاری بود و کارهای کشاورزی را کمک پدرم چه وقتی که زنده بود و چه زمانی که به رحمت خدا رفته بودانجام میداد. آقا مهدی پدرمان بود؛ یارمان بود؛ برادرمان بود؛ نان آور خانمان بود وخلاصه همه کاره ی خانمان بود و یک تکیه گاه مطمئن برای اهل منزل بود.

مقاله عوامل حیاتی موفقیت در مدیریت فرایند کسب و کار

عوامل حیاتی موفقیت در مدیریت فرایند کسب و کار

چکیده

اگرچه مدیریت فرایند کسب وکار (BPM) یک مفهوم کلی است، اما هنوز بعنوان یک تئوری می باشد. این منجر به مشکلاتی در شناسایی عوامل بحرانی موفقیت دربرنامه های مدیریت فرایند کسب وکار در حالت کلی و خاص می شود. این مقاله یک چارچوب اساسی را با استفاده از سه نظریه مطلوبیت ارائه می دهد: اقتضایی، قابلیتهای پویا و تناسب وظیفه/فناوری. فرض اصلی این است که در درجه اول محیط کسب و کارفرایندهای مطلوب و مناسب مورد نیاز باشد. بعد هردوی بهبود مستمر و تناسب مناسب بین فرایندهای وظیفه ای کسب و کار و سیستمهای اطلاعاتی باید وجود داشته باشد. تئوری زمینه ای مورد استفاده باید عوامل موفقیت حیاتی در مطالعه ی موردی از بخشهای بانکی را شناسایی کند.

سخن آموزنده خدای مهربان

بچه ها را از خدا نترسانید

چون انسانها اگر از چیزی بترسند نمی توانند آن را دوست داشته باشند...

 

از دوری خدا باید ترس داشته باشیم نه خود خدا

شعر علی شریعتی برای امام خمینی (ره)

به مناسبت سالروز درگذشت علی شریعتی شعری که او برای امام خمینی(ره) سرود منتشر شد.

 فریاد روزگار ماست

روح‌_الله
روزگار قحطی هر جنبش
هر کوشش

آری
در روزگار مرگ اصالت‌ها
بی‌‌تو دگر چه بگویم
چه را بسرایم ای مطلع تمام سرودها
بی‌تو فرو نشسته دگر فریاد!

تنها شده است
هر چه که انسانیست
در پایتخت غارت و خون
جز وحشت و هراس نمی‌بینم،
این درد را با که بگویم که هر ورق،
از هر کتاب، ترس را فریاد می‌کنند
حتی پلاس کهنه خیابان هم،
تجربه کرده است ترس را،

در هر کرانه این شهری بی‌تپش
سگهای دست آموز؛ در چشم‌های بیدار
ترس را نشانده‌اند
آنها، هر روز می‌درند، هر روز می‌بویند
و پاداش را از دست گرگ نواله می‌گیرند
در پایتخت غارت و خون
سگ‌های زنجیری
آن گرگ پیر را به حراست نشسته‌اند

بی‌تو من از «خمین» گذشتم
افسرده بود و سرد،
نام تو را زمزمه می‌کرد روز و شب
فریاد روزگار ماست «روح خدا»
بانگ تعهد و رسالت
بانگ خدا و قرآن

اینک تو ای سلامت پویا
بر این زمین تشنه ببار
تا زاید این سترون فرسوده،
گلهای سرخ #شهادت را

آری
تو ای سخاوت بی‌حصر ببار بر جنگل
تا باز این درخت خفته شود بیدار،
تا باز، آن جوانه کند فریاد