دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

خاطرات محل کار......

تو محل کارم طی یک جلسه کاملا رسمی  اعلام کردند که کتاب خوندن و بازی با موبایل ممنوع. همکار خانومی که تو پارتیشن کناری منه یه کتاب رمان از کتابخونه امانت گرفته بود و میخاست هر جور شده این کتاب و تموم کنه.... به من گفت هر وقت آقای ..  دیدی بزن به پارتیشن تا کتابمو ببندم. 

این قضیه گذشت تا یک هفته بعدش که دیدم  اقای.. داره میاد. زدم به پارتیشن و خانومی هم که اصلا تو این باغا نبود بلند داد زد جونم خانومی!!!!!!.(تابلوگی بیشتر از این؟)

اقای.. وقتی داشت رد میشد با خنده ای که رو لب داشت یه نگاه معنا داری کرد. هر چقدر سعی کردم به روی خودم نیارم  نشد و خندم گرفت.