چند شب پیش با مامان و بابا رفتیم پیاده روی تا پارک محلمون.اولش اصلا حس راه رفتن نداشتم ولی بعدش هوای خنک بیرون و دست سرنوشت ما رو تا اونجا کشوند.
یکم که گذشت من شدیددددددددددددددد خابم گرفت .همونجا یکم تو تاریکی دراز کشیدم. بابام رفته بود بستنی بخره اما من چون تو خاب و بیداری بودم نفهمیدم کی اومده. یهو یه ماشینه هه ای!! رد شد که صدای ضبطش بدجور بلند بود
منم به هوای اینکه بابام نیست گفتم نی نای نی نای٬نی نای نی نای.....!!! بابام گفت حالت خوبه؟ گفتم معلوم نیست؟
ساعت یک بود که خواستیم برگردیم منم خااااااااااااااااااااب. .وسط راه بابام گفت من ۵ تا صلوات نذر میکنم یکی ما رو تا اخر خیابون ببره.
خندم گرفت پیش خودم گفتم:اگه منو بگی یه چیزی.اینا سوار میکنند اما شما رو نمیدونم!!!
مامانم گفت به چی میخندی دخمر؟. گفتم:هیچی٬من یه انعام نذر میکنم.هیچکسی پیدا نمیشه این وقته شب.(اکثر ماشینهایی که رد میشدن پسر بودن که صدای اهنگم زیاد کرده بودند).
بین راه یه آب سرد کن بود.خواستند اب بخورند.منم دیدم اگه وایسم یخ میزنم!!! به راه خودم ادامه دادم که یهو دیدم یه ماشینه ای چند؟؟متر اونطرفتر تو تاریکی ها ایستاد.
هین...زشته٬زشته.....٬بروووووو٬.....با خانواده اومدم......برو تو رو خدا٬..حالا که اصرار میکنی بزار اجازه بگیرم ازشون بعد میام سوار شم!!!!!!
برگشتم طرف مامان و بابام.پسره هه از تو ماشین پیاده شد.اگه گفتی کی بودذ؟؟ داداشم بود. به به...خیلی به به......
نتیجه گیری:
کاری که با ۵ تا صلوات حل میشد چرا انعام نذر میکنی اخه؟
از این به بعد با ماشین بریم پیاده روی!!
خیلی با مزه بود
واقعااااااااااااااااااااااااا؟
اند توپس بود . دس درد نکنه با پیاده رویت خوابالو
مرسییییییییییییییییییییییییی.
دیگه با چی برم پیاده روی؟ اون روز کفشام نو بود ذوق داشتم. کفشام خیلی تند میرفت.!!! حیف بود.
.......................
..............
..........
........
این یعنی چی اونوقت؟!!!
این مسیرهای پیاده روی؟؟
سلام جیگیلی.خوفییی.آخه گاز گاز من تو چه به پیاده روی.به به صفا تو که افکار پلیدت هنوزم آنلاینه ما که پیر شدیم دیگه
سلام عزیزممممم. مرضی جونم کپشامو بردند. کیلو کیلو اشکککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک
دیگه کپش ندارم که برم پیاده روی