دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

خاطرات شمال محال یادم بره......

توی مسیر شمال بودیم که دایی هام توی ترافیک گیر کرده بودن. ما زنگیدیم به من زنگ بزنبهشون که ما توی فلان رستوران توقف میکنیم. ما رفتیم نمازامون و خوندیم و اومدیم نشستیم تو ماشین. 

  

من یه جفت دمپایی داشتم که اتفاقا خیلی هم راحت بود ولی نمیدونم چرا   شصت پام تاول زده بود. تا رسیدن بقیه من نشستم توی ماشین و یکی از پاهام توی ماشین روی دمپایی بود و اون یکی پایین ماشین روی دمپایی گذاشته بودم. 

حسابی سرگرم خوندن یه کتاب نامی شدم   پام شدیدا جز میزد.  پامو گذاشتم رو اون یکی پامو و یه چسب زخم زدم روش. اصلا نفهمیدم کی اومد.  کی رفت. 

 

یهو سعید گفت دایی ها اومدن در و ببند تا بریم  منم در و بستم و راه افتادیم.  بین راه یهو اومدم دمپایی هامو پام بکنم دیدیم نیس.  

 

ترکیدم از خنده.  قهقههگفتم منو همونجا که سوار شدم ببرین!!!! whistlingسعید که وقتی فهمید حسابی از خجالت خودش در اومد از بس بلند بلند خندیدgirl_haha.gif و روحیمو تضعیف کرد. girl_cray2.gif ولی پیش مامان و بابام خجالت کشیدم.   

 

آخه پام حسابی جز میزد. منم پامو گذاشتم رو اون یکی دمپاییم. . نمیتونستم دمپایی بپوشم. با کلی خواهش و اصرار و التماس و قسم و آیه این ماجرا بین خودمون موند.   

 

اخطار نامه: پسر دایی گرام اگه این مطلب و خوندی دهنت قرص باشه. به کسی چیزی نگیاااااااااااااااااااااااا.

نظرات 9 + ارسال نظر
مرتضی پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:55 ب.ظ http://i-morteza.persianblog.ir

یعنی اساسی تو این موندم که این آقای سعید ما به چی جیه شما دلش رو خوش کرده!!!!!!(مزاج)

بله؟ جرات داری یکبار دیگه تکرار کن

صدف چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:10 ب.ظ

سلام مریمی.
بدو که عنوانتو دزدیدن . رفتی وب محبوبه؟؟؟؟ بدو برو عنوان پستت رو پس بگیر :)))

اومدمم. آی نفس کشششششششششششششششش!!!

M*T سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:37 ب.ظ

سلام مرمرم.خوفی؟
دلم خیلی تنگولت شده..
خاطرات یونی محاله یادم بره.... هییییی مرمری....یادش بخیر

وااااااااااااااااااااای سلام یخچال قشنگ. مفتخر آوردین برام!!!! خوبی فدات شم؟
اوهوم یادش بخیررررررررررررررر. خاطرات ام تی محال یادم بره راستی رقیبت ارشد قبول شد!! من و تو هم باید بچه داری کنیم......

دلم برات یه ذره شده جوجو

عشقت صدف دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:24 ب.ظ

کجایی مریمی؟؟؟
نمیای روزای آخر صدفو ببینی؟؟؟
.
.
.
دانشگاه صدف از هفته دیگه شروع میشه دیگه نمیتونه هرروز بیاد اینجا حضوری بزنه هااااااااااا...
میرم دلت میسوزه که چرا نیومدی یه سر به خواهر کوچیکت بزنی.
هییییییییی

سلام صدف جان. خوبی گلم؟
چرا میخام بیام اما نمیشه عزیزم
نه اینکه هر روز میری دانشگاه... توام معتاد
نگووووووووووووووو خواهر جونممممممممممم. این همه سال کجا بودی. چرا تنهامون گذاشتی؟!!!

رها شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:44 ب.ظ http://s2a.ir

سلام دوست خوبم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنی
میتونی برای وبلاگت آدرس جدید ثبت کنی
http://s2a.ir

وب شما هم ندید قشنگه!!

صدف جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:18 ب.ظ http://sadaf-268.blogsky.com

به به سلام خانم هواس پرت ...

کاش سارا هنوز در نت حضور به هم میرساند و کمی باهم شمارا دست می انداختیم . خخخخ
ینی واقعا مریم شاهکاریا :)))))
حالا خوبه کفش پات نبوده . وگرنه واقعا حیف میشد .
حالا دمپاییت فدای سرمن :))))
;-)

خوب حالا نزار دهنم باز بشه. نزار بگم که 64 تا کتلت درست کردی. نزار بگم صدف. نزاررر!!!!!

شاید اگه کفش بود بیشتر هواسم جمع بود. اکشال نداره. اینقد نگاه سعید کردم تا گفت فدای سرت یکی دیگه برات میخرم

رویای خاکستری چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:13 ب.ظ http://www.royayekhakestary.blogsky.com

سلام مریم جان خوبی؟
چه خبر؟ احوال شوهر گرام چطوره؟ خوش می گذره؟
من هم هستم. این روزا سرم خیلی شلوغه. نمی تونم زیاد بیام نت.
ممنونم که اومدی

سلام. ممنون. شما خوب هستین؟
شوهر جونمم خوبه. ممنون.
موفق باشی.

سحر چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:50 ق.ظ

بالاخره برگشتید یا دمپائیا همونجا موند؟
آدرس بده برم بردارم بپوشم بلکه بختم مثل تو باز بشه.

نه همونجا موند دیگه. یه دنپایی بخایم برگردیم. ما لارجیم. اینجوریام داااااااااااااااااا!!!!!
یه لنگه دیگشم دارم بیا با همون همچین بزنم تو کلت تا بختت باز بشه زبون!!

آلیس چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:02 ق.ظ http://khoshbaxtam.blogfa

وای بمیرم الهی. خداروشکر اون موقع که شما رفتین فکر کنم سری قبلی ما بود که هوابسی خنک بود درست میگم؟؟؟ بازم نمیدونم چرا تاول زدی؟؟؟ گلم تا جاییکه میتونی تواین جور مواقع چسب نزن که زودتر خوب بشه...
تا باشه از این سوتیا باشه...

وااای خدا نکنه خانومی.
نه زیاد خنک نبود. ولی خوب بود . خوش گذشت.
باشه. متنبه شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد