دست نوشته های جلب مریم
دست نوشته های جلب مریم

دست نوشته های جلب مریم

اجازه هست؟!!!

باز هم داستان های من و الهه: 

الهه هر وقت چیزی و بدون اجازه برمیداره (گاهی وقتها یادش میره به خالش رفته)!!!بهش میگیم اجازه گرفتی و برداشتی. معذرت خواهی میکنه و اجازه میگیره. 

چند شب پیش سعید یه عکس از الهه گرفت. اون موقع شلوغ بود و نشد عکسشو ببینه. بعد از یک ساعت گوشی  سعیدم و برداشت. بهش گفتم: از عمو سعید اجازه گرفتی؟ که اومد اجازه گرفت و عکسشو دید.... 

این گذشت تا اینکه الهه یه اسباب بازی فکری خیلی جالبی داشت. ما رفتیم خونه مامانم الهه هم اونجا بود. داشت بازی میکرد. سعید هم خوشش اومد نشست کنار اسباب بازی و یه قطعشو برداشت. 

الهه زل زده بود تو چشمای سعید. بعدم نه گذاشت نه برداشت. گفت: آقا سعید من اجازه میدم با اسباب بازیام بازی کنی!!!!! 

                                                            اینم عکس الهه خاله   

     

اینم عکس فارغ المهد کودکی الهه!!!  

 

قربونت بره خاله با این زبون درازت!!!البته چشمای نازت.  

 

و اما اینم امیر محمد فینگیلی عمه که داره انور میخوره!!!

قربون چشات برم دگمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه چی!!!

نظرات 11 + ارسال نظر
مامان فینگیلی. جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:52 ب.ظ

سلام گلم.بالاخره یافتمت.جلب کی اسم وبلاگت رو عوض کردی؟با کلی تلاش از تو گوگول پیدات کردم.آدرس وبت و درست یادم نبود اسمش رو هم بعد کلی فکر یادم اومده وقتی هم که سرچیدم دست نوشته های مریم اورد نمیدونستم خودتی یا کسه دیگه ایی که عکس الهه رو دیدم.هورا موفق شدم. عکسا رو کامل باز نکرد نصف صورت الهه رو باز کرده فهمیدم که پیدا شدی.
عکس کاملی ندیدم ولی ذوق هر دوشون کردم و میکنم.
عزیزیم الهه به قول جیگرم آلوله که همیشه حرف زدنش خیلی باحاله.ایشالا همیشه سلامت باشند.
و ایشالا نوبت خودت بشه یه جیگر به جیگرا اضافه بشه.

به. چه عجب. خبر میدادی فرش قرمز برات سر میبریدم!!!!( یه همچین چیزایی)!!! تو همین مایه ها....
بزار خودت بگی چند قرن نیومدی وبم. البته تقصیرم نداری فینگیلی تمام وقتتو پر کرده.... شلکشو برم. دلم براش تنگ شد.

مگه ای دی اس ال ندارین ؟ شارژش تمومیده؟!! بعد عمری التماس اومدی اینم عکس فینگیلیت و ندیدی؟ اکشال نداره همون عکس که تو باغ گرفتیم زیر درخت انگور....
وای نگو لپام گرمز شد. من دلم یه توپولی مثل سالار میخاد. خوش دست. گمبلییییییییییییییییییییییییییییییییی. پر چین. واااای آخه بچه اینقدر توپول؟!!! اصلا داریم؟ میشه؟!!!!

mosaferi az door شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:48 ب.ظ

چه بزرگ شده!!!!!!!!!!!!

عکس نشانگر گذر زمانه

اوهوم. میبینی چقدر پیر شدی.
هنوز عکس مها یادمه. با اون لباس سبزش. چقدر ناز بود.

سحر سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:58 ق.ظ

رمز پست بعدی لطفاً، آیا میشه؟

نچ. دلم گرفته بود نوشتم که بمونه واسه درس عبرت خودم.

صدف دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:18 ق.ظ

مریمی چی شده بود که کارت به اعتراف رسیده بود؟؟
الآن خوب شدی؟؟؟
مریم متهمه بله خود متهمه بله

نمیدونم............
الان وقت شوخی؟

مرتضی پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:31 ب.ظ http://i-morteza.persianblog.ir

سلام آبجی خانومی مهربان و خوبم
اول از همه فرا رسیدن عید بندگی،عید فطرت و طاعت رو به شما و آقا سعید گل تبریک عرض می کنم و آرزو می کنم که سراسر زندگیتون به شیرینی عید باشه.
به به
هزاران به به
می بینم که عکس تمامی گلها این جا جمع است.ایشالا ایشالا خیلی زود عکس گل زندگی خودتون رو هم اینجا ببینیم.

سلام داداش مرتضی . احوال شما؟
منم این عید بزرگ و به شما و خانواده محترمتان بخصوص محترمتان تبریک میگم.
ممنون. همچنین شما.
آیکن خجالت

محبوبه پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:22 ب.ظ

میدونی مریم جان همه تو یه برهه ایی از زندگی این اشتباهاتو انجام میدیم و خیلی بده میتونم درکت بکنم گلم
اگه دوست داشته رمزوبده

دقیقا. خیلی بده. خیلییییییییییییییییییییییییییی
شرمندئه . حرف خاصی نیست. درد و دلم واسه اینکه سبک بشم.

سحر دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:58 ق.ظ

هزار ماشاالله الهه بزرگ شده. من هنوز فکر می کردم اون بچه کوچولوی نق نقو رو داری میگی.
نگفته بودی عمه شدی. به سلامتی .
کی نوبت خودت میرسه؟
ببینم اگه بچه دار شدی بازم قربون صدقه اینا میری؟

سلام سحر جان. خوبی؟
بله. همزمان با بزرگ شدن الهه شما هم پیر شدین!!! چقدر شکسته شدی سحر!!!!!

نق نقوایش که فرق چندانی نکرده.
به دلایل امنیتی نگفتم.
دوباره رو دادم سوال امنیتی و شخصیتی پرسیدی.....
شما اول صف هستین.....
این و خوب اومدی(خنده). این دفعه استثناعا!! خودت بمیری با این زبونت!!!
راستشو بخای نه دیگه....... دست به بچم بزنن لهشون میکنم!!!

محبوبه پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:29 ب.ظ

مشالا چقدر خوشگله این الهه خدا واستون نگهش داره
اون دگمه عمه هم خیلی نمکیه

چشمات خوشگل میبینن محبوبه جون.
سلامت باشی. ایشالا نینی شما.....

آلیس پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:31 ق.ظ http://khoshbaxtam.blogfa.com

وای مریم جان هم عمه ای هم خاله؟؟؟ چه کیفی میده ها...انشالا خدا براتون حفظشون کنن.
بچه مودب نعمتیه خدا این نعمتارو تو خونتون زیاد کنه

بله هم عمه هم خاله. بد نیست. به جز قسمت دعواهاشون بقیش خوبه.
سلامت باشی ممنون گلم.

صدف چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:18 ب.ظ http://sadaf-268.blogsky.com

اااااااااای جونم
من تا حالا الهه رو ندیده بودم.
ماشالا چه بزرگ و خانومه ...
بلا تا حالا از امیرمحمد چیزی نگفته بودیااااااااا عمه ی نامرد

وواااااا ی جانم. ذوقی جونم. خوبی؟
دروغ نگو عکس بچه گیاش که گذاشته بودم.
ماشالا. بزرررررررررررگ. شوهر سراغ نداری براش!!!!
امیر چی عمع. شلکشو برم وقتی میگی عمه مٌیٌم. خیلی نمکه زبونش باز شده جیگری شده

بلورین چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:05 ب.ظ http://boloorin.blogsky.com/

از دست بچه های این دوره زمونه
حرفات و کاملا از بر می کنن و به خودت تحویل میدن
من هنوز یادم به اون خاطره می افته خندم می گیره که گفتی تو بستنی فروشی بودید و الهه دست می زد و می گفت خاله مریم باید برقصه...خیلی با نمک بود

میبینی بلورین جان.چطوری حرفای خودمون و تحویل خودمون میدن...
بله. یادم نیار....(آیکن شرم)!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد